سومین گزارش از پرونده غرب وحشی مجله مهر؛

قحطی نسل کشی ایرانیها به دست انگلیس

قحطی نسل کشی ایرانیها به دست انگلیس مستر لمون: سیاهه جنایات غرب مقابل ایران بسیار طولانی است، اما یک جنایت در بین آنها بسیار پررنگ و فراموش نشدنی است و آن هم قحطی بزرگ ایران در جریان جنگ جهانی اول است. درباره هلوکاست واقعی چه می دانید؟



خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – جواد شیخ الاسلامی: ما هیچ کاره بودیم. واقعاً هیچ کاره بودیم. هیچ کاره بودن گاهی صفت یا توصیف بدی از یک وضعیت نیست، بلکه می تواند اوج حقانیت و غربت و مظلومیت یک ملت باشد. ما در بروز، ظهور و ادامه جنگ جهانی اول هیچ نقشی نداشتیم و وقوع آن «جهنم انسانی» به مفهوم واقعی هیچ ربطی به ما ایرانیان نداشت، اما ملت ما با وجود اعلام بی طرفی در جنگ جهانی، جزو ملت هایی بودند که بیشترین صدمات را دیدند و سیاه ترین خاطرات را در کوچه پس کوچه های تاریک تاریخ دارند. مشخص نیست چرا هنوز و بعد از گذشت یک قرن از این جنایات هولناک، حافظه جمعی ما درحال فراموش کردن آن خاطرات و آن جنایات سیاه است که غرب وحشی بر سر ما آورد. بی خاطرگی ما از قحطی بزرگ ایران و جنایات انگلیس در آن دو سالِ سیاه عجیب است، چونکه ما در سبقه و سابقه زبانی و روایی خودمان از قدیمی ترین قصه ها و غصه های این مردم روایت های دقیق و عمیق و متن های ادبی و تاریخی مفصل و مطول داریم، اما با آنکه تنها صد سال از قحطی بزرگ ایران می گذرد، چیز چندانی جز روایت هایی پراکنده از آن دوران نداریم و بیشترین متونی که به دست ما رسیده به روایت خود غربی هاست. انگار تمام شاعران و نویسندگان و تاریخ نگاران ما در طول جنگ جهانی اول و قحطی بزرگ کشته شده، به خواب رفته یا مسخ شده اند تا کسی از آن جمله برای انسان ایرانی امروز روایت نکند چه بر سر این مردم و این کشور رفته است. اما مگر حال و هوای نخبگان یک جامعه چیزی غیر از حال و روزگار مردم خود است؟
یحیی دولت آبادی در کتاب «حیات یحیی» روایتی از زندگی مردم عادی در ایام قبل از جنگ جهانی اول ارائه می دهد که نشان میدهد مردم ما به لطف بی تدبیری پادشاهان قاجاری چه شرایطی داشته اند و آن فاجعه چطور ابعاد گسترده تری به خود گفته است. او درباره وضعیت مردم ایران در روز تاجگذاری احمدشاه قاجار می نویسد:
«هر چه بیشتر مردم را دیده و سخنان ایشان را می شنوم، بیشتر حس می کنم که روح حیات از پیکر این قوم بیرون رفته، احساسات ملی بالمره محو و نابود شده، گویا مرغ مرگ بر سر همگی نشسته، یأس و ناامیدی سرتاسر مملکت را فرا گرفته است، تعدادی از ستمکاران سران و سروران قوم شده به یغماگری پرداخته اند. ناامیدی سرتاسر مملکت را فرو گرفته، با هر کس سخنی از اصلاحات ملکی گفته شود به غیر از نمی گردد و کار از کار گذشته، یعنی تقدیر امور از دست داخله خارج است، جوابی شنیده نمی گردد. چیزی که در این وقت نوید دهنده و سبب سرگرمی مردم شده حکایت تاجگذاری سلطان احمدشاه است که مردم غافل تصور می کنند با تاجگذاری احمدشاه اوضاع و احوال رو به بهبود می گذارد، در صورتیکه شاید از این که هست بدتر شود».



یک هفته از تاجگذاری احمدشاه در ۲۹ تیر ۱۲۹۳ گذشته است و مردم ساده دل و خوشبین ما به شاه جدید خبر نداشتند جنگ جهانی در اروپا شروع شده است و به زودی سایه آن ابرهای سیاه آسمان ما را نیز تیره و تاریک خواهدنمود. جنگ به همین راحتی شروع شد: ولیعهد اتریش در صربستان ترور شد. دولت اتریش در ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ به صربستان اعلان جنگ کرد. اول ماه آگوست جنگ بین آلمان و روسیه، سوم اوت بین آلمان و فرانسه و چهارم اوت بین آلمان و انگلستان شروع شد. جنگ با صف بندی کشورهای روسیه، فرانسه و بریتانیا تحت عنوان «دول متفق» و کشورهای اتریش و آلمان بعنوان «دول محور» شروع شد و سپس عثمانی، ایتالیا و ژاپن نیز با پیوستن به این گروه، میدان جنگ را به آسیا و خاورمیانه نیز گسترش دادند. این چنین بود که گویی دامنه جنگ با سرعت نور به پنج قاره جهان کشیده شد و ایران را نیز بی نصیب نگذاشت.
با شروع جنگ حکومت ایران که آن زمان هنوز نام «پرشیا» را روی خود داشت اعلام بی طرفی کرد، اما این موجب نشد توسط انگلیس از جنوب، روسیه تزاری از شمال و عثمانی که به تبریز هجوم برده بود، اشغال نشود. با وجود اعلام بی طرفی ایران، نیروهای متخاصم انگلیس، عثمانی و روس از نقاط مختلف وارد کشور شدند. جدا از دلیلهای ژئوپلتیک و منابع حیاتی ایران که برای ادامه جنگ ضروری بود، یکی از دلیلهای این تعرض به ایران، شکل گیری احساسات همسو با آلمان بوسیله یکی از مقامات دربار بود و بریتانیا به بهانه جلوگیری از وقوع کودتای آلمانی در ایران، شهر به شهر ایران را اشغال کرد. این اشغال سرآغاز چندسال خشکسالی، قحطی و پاییز مرگ و میر در ایران شد. سربازان انگلیسی برای جنگیدن در جنگی که هیچ ربطی به ما نداشت نیاز به غذا و آذوقه داشتند، در نتیجه محصولات کشاورزی ایران را پیش خرید و احتکار می کردند. خیلی زود دیگر چیزی برای خوردن مردم نبود. ترکیب قحطی دست ساز انگلیس، خشکسالی و بیماریهای وبا و آنفولانزا و … فاجعه ای را رقم زد که می توان بدون هیچ شک و شبهه ای آنرا هولوکاست واقعی نام نهاد.
انگلیسی ها بعداً اعتراف کردند که می توانستند از سایر نقاط دنیا نیز برای سربازان شان غذا بیاورند اما «اگر محصولات غذایی ایران را جمع آوری نمی کردیم باید خودمان می آوردیم که بخش بزرگی از ناوگان کشتی رانی را اشغال می کرد»! تنها احتکار مواد غذایی نبود که انگلیس بر سر ایران آورد. عجیب تر این که ارتش بریتانیا حتی مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و آمریکا به ایران شد و از پرداخت پول نفت به ایران جلوگیری کرد. علاوه بر اینها سربازان انگلیسی به علت عدم رعایت بهداشت سبب شیوع بیماری هایی نظیر آنفولانزا و وبا در ایران شدند و درد بیماری را به بی کفایتی حکومت و گرسنگی اضافه کردند.



ژنرال سر پرسی سایکس در کتاب «پرشیا» می نویسد: «هیچ حکومتی برای الزامات و فداکاری هایی که جنگ جهانی تحمیل می کرد ناآماده تر از پرشیا نبود، هیچ حکومتی چنین ناتوانی ای در صیانت از مرزها و اتباعش نشان نداد».
در چنین شرایطی بود که به قول محمدعلی جمال زاده سه سوار ترسناک وارد شهر شدند: «جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند، به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پاییزی در مقابل حمله این سواران بی رحم فرو می ریختند. هیچ غذایی پیدا نمی شد، مردم مجبور بودند هرچه را که می توانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمی شد یافت. حتی موش ها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می کردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بی کس و کار پراکنده بود. پس از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند».
این شاید موجزترین روایت از قحطی بزرگ ایران باشد که توسط پدر داستان نویسی مدرن ایران یعنی جمال زاده ارائه شده است. محمدقلی مجد که کتاب او «قحطی بزرگ» از معدود منابع جامع درباره قحطی دست ساز انگلیس است، در این کتاب می نویسد: بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست بسادگی حکومت دست نشانده خودرا در قالب کودتای ۱۲۹۹ بر ایران تحمیل کند. مجد چنین نتیجه می گیرد: «هیچ تردیدی نیست که انگلیسی ها از قحطی و نسل کشی بعنوان وسیله ای برای سلطه بر ایران استفاده می کردند».
با این همه، ظلم اجانب انگلیس و روس و عثمانی را می توان پذیرفت اما ظلم و احتکار شاه مملکت، یعنی احمدشاه قاجار، را نمی توان به هیچ وجه درک و فهم کرد. در کمال شگفتی یکی از محتکران عمده غلات در زمان قحطی، احمدشاه جوان بود که مقادیر زیادی گندم و جو در انبارها ذخیره کرده بود و تن به پیشنهاد خرید منصفانه رییس الوزرای خود نمی داد. شاه قاجار در مقابل پیشنهادهای صدراعظم خود پاسخ می داد: «جز به قیمت روز بصورت دیگر حاضر به فروش نیستم». اینطور شد که دست درازی و تجاوز بیگانه با بی کفایتی حکام داخلی که نه عرضه و توان جلوگیری از اشغال قوای خارجی را داشتند و نه توانایی رسیدگی به مشکلات مردم، دست در دست هم دادند و سیاه ترین روزهای تاریخ چند قرن اخیر ایران را رقم زدند. محمدقلی مجد در کتاب «قحطی بزرگ» با بررسی هزاران برگ اسناد وزارت خارجه آمریکا، تلگراف ها، مکاتبات و روزنامه های آن زمان به دقت فراوان جغرافیای قحطی در ایران را شهر به شهر روایت کرده است که بیان کردن آنها در این مجال امکان پذیر نیست، اما خواندن آن بر هر ایرانی واجب است.



جدا از روایت های پراکنده ایرانیان، خود غربی ها که این قحطی دستساز را رقم زدند، تصاویر دلخراش تر و عجیب تری در خاطرات شان ارائه کرده اند. سرهنگ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که بعنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در ۵ آوریل ۱۹۱۸ وارد ایران شد در کتابش «مأموریت به پرشیا» می نویسد: «اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود؛ پشته های چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلک زده، در بین انگشتان خشکیده آنها هنوز دسته ای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده می شد یا ریشه هایی که از مزارع کنده بودند تا شکنجه مرگ از گرسنگی را سبک تر کنند. در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشین هایی که می گذشتند می خزید و بجای حرف با علامت برای تکه ای نان التماس می کرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعاً دل سنگ لازم است».
داناهو می نویسد در همدان نان، تنها قوت مستمندان، بسیار گران بوده است و مردم حتی نان برای خوردن نداشتند. او درباره میزان مرگ و میر به خاطر قحطی می گوید: «روز ششم مارس آقای مک دانل کنسول بریتانیا رسماً محاسبه کرد که روزانه دویست نفر از گرسنگی می میرند». او ادامه می دهد: «در نخستین روز در سرزمین گرسنگان شاه (!) در قصر شیرین توقف کوتاهی داشتیم و به سرعت جماعت گرسنگان ما را احاطه کردند. زن بیچاره ای که کودکی به بغل داشت از ما خواست فرزندش را نجات دهیم. نصف قوطی گوشت کنسرو و مقداری بیسکوئیت به او دادیم و او از خدا برای ما در خواست آمرزش کرد. ما تحت تأثیر نگرانی مادرانه او قرار گرفتیم؛ با آنکه معلوم بود از گرسنگی مفرط عذاب می کشد اما تا بچه سیر نشد لقمه ای از گلوی خودش پایین نرفت».
این افسر اطلاعاتی ارتش انگلیس ادامه می دهد: «اما وضع از این هم بدتر شد. مردم گرسنگی کشیده که از این رنج به جنون رسیده بودند، به خوردن گوشت انسان روی آوردند. آدم خواری تابحال جرمی ناشناخته در پرشیا بوده، بدین سبب طبق قانون پرشیا مجازاتی برای آن در نظر گرفته نشده است. مجرمان عمدتا زنان هستند و قربانیان کودکانی که از مقابل در خانه هایشان ربوده شده اند یا در شلوغی معابر بازار. مادرانی که برای گدایی نان بیرون می رفتند نگران کودکانشان بودند تا مبادا در غیاب آنها دزدیده و خورده شوند».
داهانو اضافه می کند: «هیچگاه نشد به بازار بروم یا از کوچه های تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت مهوع تیره بختی بشری را احساس نکنم. کودکان تنها اندکی تفاوتی با اسکلت داشتند. آنها دور آدم را می گرفتند و برای تکه ای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی می کردند. با دادن چند سکه بی ارزش انسان نمی توانست از فکر این که آیا سرنوشت دیر یا زود این کودکان را روانه ظرف خوراک پزی می کند یا نه بر خود نلرزد». وی در روایتی دیگر از آدم خواری در زمان قحطی می گوید «هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند که چند بچه را از فرط گرسنگی کشته و خورده اند؛ همچون یک مادر و دختر که در حین پختن یک دختر هشت ساله دستگیر شدند و بعد در مقابل اداره تلگراف همدان سنگسار شدند».



روایت ها درباره دو سال قحطی، اشغال، بیماری و مرگ و میر در ایران بااینکه نه به اندازه و عمق خود فاجعه روشن و جامع، ولی گویای خزانی است که بر گلستان ایران رفته است. تاریخ پژوهان درباره تعداد کشته شدگان ایران در این قحطی اختلاف نظر دارند، اما می توان با در نظر گرفتن همه نظرات این طور نتیجه گرفت که جمعیتی معادل سی تا پنجاه درصد ایران در قحطی بزرگ جان دادند؛ حال یا بواسطه گرسنگی و قحطی یا به علت بیماری ناشی از قحطی و کمبود امکانات. محمدقلی مجد در کتاب قحطی بزرگ با بیان محاسبات و ارائه اسنادی که آنها را با جزییات کامل در کتابش ارائه و بیان می کند، معتقد می باشد جمعیت ایران در آن سال ها نه ۱۰ میلیون بلکه ۲۰ میلیون نفر بوده است و طی دو سال ۸ میلیون نفر از آنها در این قحطی کشته شده اند. فرقی نمی کند؛ چه تعداد دو میلیون نفری کشته شدگان را قبول داشته باشیم چه تعداد هشت میلیون نفری آنها را، چیزی که مشخص است جنایت جنگی انگلیسی ها در ایران و کشتار مردم ماست. آنها با وجود اعلام بی طرفی از سمت ما، چندمیلیون نفر از ایرانیان را به دام مرگ کشاندند و هیچوقت از این جنایت خود عذرخواهی نکردند. بااینکه دادگاه های حقوق بشری امروز کمترین نسبتی با حقوق بشر دارند، اما روایت این بخش از تاریخ ما با همه تلخی و دردناکی کمک می نماید این جنایت ها رو به فراموشی نگذارند و درد و رنج و مظلومیت انسان ایرانی زیر گرد و غبار تاریخ و گذر زمان پنهان نگردد. نه می بخشیم، نه فراموش می نماییم.



منبع:

1400/11/10
23:15:49
5.0 / 5
645
تگهای خبر: بیماری , حافظه , خرید , زندگی
مطلب مسترلمون را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۷ بعلاوه ۳
مستر لمون

مستر لمون


مستر لمون یا آقای لیمو : همه چیز درمورد غذا و فست فود



mrlemon.ir - حقوق مادی و معنوی سایت مستر لمون محفوظ است